یادش به خیر وبلاگ های قدیمی که می خواندم. دلم برایشان تنگ شده. برای سمیه ای که هیچ وقت ندیدمش، چند بار با هم قرار گذاشتیم که شروع دیدارمان از قبر شهید بابایی باشد در قزوین. و او رفت و من هیچ وقت نتوانستم بروم. وبلاگ برادر زاده شهید باقری وقتی حاج احمد کاظمی شهید شد و رابطه استاد و شاگردیشان. یاد کانون رهپویان وصال و وبلاگ حاج آقا انجوی و روزهای انفجار کانون و به شهادت رسیدن تعداد زیادی از جوانان مومن. آن دختر ۲۹ ساله و حتی آن دختر ۱۶ ساله که ۲۰ روز در کما بود و بعد در خواب از پدرش اذن رفتن و پرواز گرفت و اوج گرفت و رفت. یاد وبلاگ آن دختر روشنفکر و آن پسر انقلابی یکی از مسئولان به خیر. یاد آن زوحانی در اصفهان که در دانشگاه دخترها و پسرهای ژیگول و کمتر مذهبی که جذبشان می کرد و با آن ها قرارهاس تفریحی می گذاشت.یاد وبلاگ شهید بابایی آن روزها و یاد........
دلم گرفته. دلم برای همه اشان تنگ شده. دلم برای بچه هایی که باهاشان همفکر بودم ولی هیچ گاه ندیدمشان و هنوز و این روزها همچنان به یادشان هستم و خیلی نزدیک تر از امروزی هایند برایم.
دلم بچه های کلاس دکتر عباسی سال های ۸۵-۸۶ را می خواهد. چگینی کوچک، آن فیلم های کلاس و آن همه نظم و شگفتی را. یا کوهنوردی با بچه های تلوری. آن جا که از سراشیبی ها تند می بردمان و در کنار قبور شهدای گمنام یادمان میداد. دلم آن شب فانوس به دست در بیابان های دوکوهه را می خواهد. آن جا که صورت هایمان را روی خاک گذاشتیم.
این سال ها که این همه از خود واقعی ام دور شدم. از آنی که آرزدهای بزرگ موتور خاموش شده اش را روشن کرد.
دلم برای حمیده و لیلا و ریحانه و معصومه و عصمت و نفیسه تنگ شده. و برای معصومه و آن چهره نورانیش آن قلب پاکش....
برای دکتر ش و خضوعش و ایمانش و اخلاقش.......
و برای مادرم و مادرم و مادرم..........................
وحشت کرده ام از آدم های اطرافم از روابط سرد و تصنعی با آن ها، از آینده بی روح و یی خدا، از آدم هایی که قضاوتت می کنند بی اطلاع، وحشت کرده ام از خودم، از دست های خالی ام، از دست های بی کسی ام، وحشت کرده ام از پرده های حیا اگر دریده شوند. وحشت کرده ام از ترس از خفه شدن های در خواب و در بیداری. وحشت کرده ام از آدم های پر منت کم بازده، از آدم های محاسبه گر در عاطفه.
وحشت کرده ام از ناخالص شدن و ناخالص بودن در دوستی ها و رفاقت ها. وحشت کرده ام از دین آموزان مفسر به رای. وحشت کرده ام از گورهای دسته جمعی و از جوانان در گور خفته.
وحشت کرده ام از در غفلت فرو رفتن های خواب آلود
پسانوشت:
دلم تنگ شده برای حرم. برای دعای قبل از اذان صبحش.
دلم تنگ شده برای قلبم. برای دعاهایی که در حرم امام خمینی هم به اجابت می رسید. دلم برای خودم تنگ شده.