کسوف دل

کسوف دل

ساده‌تر بگویم/ اهل کوچه‌های خاکی ترانه نیستم/ با دقایق وجود،‌ساعت دلم تکان نمی‌خورد/ دارم از خودم ناامید می‌شوم/ قد حرف‌های عاشقانه نیستم!/ من قیافه‌ام به عاشقان نمی‌خورد/ سال هاست فکر می‌کنم/ من که راسخ و دقیق/ چون عمود خیمه‌گاه شرک/ با ستون لشکر یزید ایستاده‌ام/ کی شهید می‌شوم؟/

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

و بالاخره ماه اردیبهشت هم دارد به پایان می رسد. بعضی از ماه های سال هستند که برایت یک جور دیگرند. یک جورهایی طولانی تر. با این که در این سال ها این قدر گذشت زمان و روزهای و سال ها سرعت گرفته است که هضم حجم اتفاقات و حوادث برایت ممکن نیست ولی همیشه ماه هایی هستند که برای تو یک فرق هایی دارند. از بین این ماه ها، بهمن و اردیبهشت برای من یکجور دیگرند. ماه بهمن همیشه برایم لذت بخش و دوست داشتنی بوده است. خب حتما تولدم در این ماه بی تاثیر نبوده. افتادن تعظیلان بین دو ترم در  دانشگاه حتما بی تاثیر نبوده. دهه فجر و جشن و این ها هم که از بچگی دوستش داشتم هم تاثیر زیادی داشته و افتادن اتفاقات خوب یا خرید چیزهایی خوب هم جزو این اتفاقات هستند. و مهم تر از همه آن ها هوای خوب و سرد این ماه ها و بعضی وقت ها هم بهاری بودنش که مرا عاشق خود کرده است. هر سال سعی می کنم که در این ماه هر روزش را درک کنم و برای همین هم این ماه برایم طولانی تر از ماه های دیگر می گذرد. و اما اردیبهشت که این همه شعرا در موردش شعر گفته اند و آغازش را نوید می دهند همیشه برای من بار منفی دارد. یاد تغییر هوا از بهاری به گرم شدید، نمایشگاه کتاب که با این که اکنون سال هاست که نمی روم، مرا یاد گرما و فشار حمل و نقل کتاب ها، و خفگی در مترو و اتوبوسمی اندازد و حتما پایان سال های تحصیلی و نزدیک شدن به امتحانات هم بی تاثیر نیست. حالا هم اردیبهشت پارسال و امسال که قبلی اش که قرار بود یک ازدواج در آن اتفاق بیفتد که تا مرحله تعیین روز عقد هم رسیده بود و ناگهان کن فیکون شد و به هم خورد و امسالش که خبر از دست دادن دوستان و در سوگ و غم نشستن عزیزان بود. این گرمای بی دریغ این روزها و بخار شدن در گرما که دیگر بماند. این میوه ها که بی خیرند و تا می خریشان به یکی دو روز نرسیده خراب می شوند، نه طعمی دارند و نه خاصیتی. 
همان ترجیح می دهم خرداد پرحادثه بیاید که اسمش نشان دهنده همه چیز است. 
کاش روزهایی بیایند که سرشار از اتفاقات خوب باشند؟ کاش روزهایی بیایند که آن هایی را که دوستشان داری یا لیاقت دوست داشته شدن دارند را بیشتر ببینی، آن هایی را که دیدنشان هم باعث آزارت هستند را کمتر ببینی. کاش هوا خنک تر شود. 
چه کسی می داند که من هنوز هم از سرد شدن هوا و آمدن برف حتی در این ماه هم ناامید نشده ام. 
کاش این یکنواختی و روزمرگی روزها کمتر شود. کاش این دور شدن های از خدا کمتر شود. کاش امیدها بیشتر شود. 
کاش اتفاقات خوب از آسمان بر سرمان ببارند. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۴
زهرا

ای کاروانی را مسافر نام کرده

ما را پرستوی مهاجر نام کرده


دانی که مرغان مهاجر نقشبندند

در غربت ار آزاد، اگر نی در کمندند


دانی که مردان مسافر کم شکیب اند

گر در زمین گر آسمان هر جا غریب اند

 

دانی غریبان را دماغ رنگ و بو نیست

در سینه های تنگشان ذوقی جز او نیست

 

دانی که در غربت سخن ها عاشقانه است

این قصه را با من بخوان، باقی فسانه است


ای‌ کاش‌ ما را رخصت‌ زیرو بمی‌ بود

چون‌ نی‌ به‌ شرح‌ عشقبازیمان‌ دمی‌ بود



این‌ نی‌ عجب‌ شیرین‌ زبانی‌ یاد دارد

تقریر اسرار نهانی‌ یاد دارد


مسکین‌ به‌ عیاری‌ چه‌ درویش‌ است‌ با او

در عین‌ مهجوری‌ عجب‌ خویش‌ است‌ با او



در غصه‌هایش‌ قصهِ‌ پنهان‌ بسی‌ هست‌

در دمدمهِ‌ او عطر دم‌های‌ کسی‌ هست‌


زان‌ خم‌ به‌ عیاری‌ چشیدن‌ می‌تواند


چون‌ ذوق‌ می، دارد کشیدن‌ می‌تواند



خود معرفت‌ موقوف‌ پیمانه‌ است‌ گویی‌

وین‌ خاکدان‌ بیغوله‌ می‌خانه‌ است‌ گویی‌



تقدیر میخانه‌ است‌ با مطرب‌ تنیدن‌

از نای‌ شکر جستن‌ و از دف‌ شنیدن‌



و آن‌ نای‌ را دم‌ می‌دهد مطرب‌ که‌ مستم‌

وز شور خود بر دف‌ زند سیلی‌ که‌ هستم‌



ای‌ کاش‌ ما را رخصت‌ زیر و بمی‌ بود

چون‌ نی‌ به‌ شرح‌ عشقبازیمان‌ دمی‌ بود



لکن‌ مرا استاد نایی‌ دف‌ تراشید

نی‌ را نوازش‌ کرد و من‌ را دل‌ خراشید



زان‌ زخم‌ها رنگ‌ فراموشی‌ است‌ با من‌

در نغمه‌ام‌ جاوید و خاموشی‌ است‌ با من‌



سهل‌ است‌ در غم‌ دم‌ فراموشی‌ پذیرد

در یاد نسیان‌ شعله‌ خاموشی‌ پذیرد

علی معلم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۴
زهرا