رمضان امسال شروع شد. اما چه شروع شدنی. با آن همه اتفاقات که سال گذشته برایمان در ماه مبارک افتاد، دیگر شروع امسالش خیلی سخت بود. رمضان سال گذشته که با عزیزترینت شروع شد و بدون اون پایان یافت. سفره های افطاری که او هم علی رغم این که نمی توانس روزه بگیرد میامد و دور آن می نشست. به خاطر او هر شب هندوانه می گذاشتم، و سبزی می خریدم چون او دوست داشت، و امسال هیچ کدامشان را تا بحال سر سفره نگذاشته ایم. یاد دعای همیشگی ام می افتم که از خدا می خواستم که هیچ وقت در ماه مبارک اتفاق بدی برایمان نیفتد، گاهی فکر می کردم چه ماهی مناسب است برای اتفاقات بد، و خودم برخی ماه ها و زمانها را در نظر می گرفتم. ولی به دلیل علاقه ای که به ماه رمضان داشتم همیشه از خدا می خوستم که اتفاقات بد در ماه رمضان نیفتد که افتاد. بدترین اتفاق ممکن. لحظه لحظه روزها و ساعات ماه مبارک سال قبل این چند روز برایم رنگی و صحنه به صحنه تداعی می شود. سفره های بی کسی که پهن می کنیم. افطار و سحرهای بی مادری. نمی دانم شب های قدر برایم چگونه خواهد گذشت، شب هایی که یک بارش با حضور مادر بود وقتی که دقیقا روی همین مبل روبه رو درازکش جوشن خواند، یکی در بیمارستان در کنار او که چقدر آن شب خوش گذشت و چقدر حالش وب بود آن شب و چقدر چیزهای مختلف که به او می دادیم می خورد و من روی تختش می نشستم و هربار روی پای زخمی اش می نشستم و هر بار به این هم می خندیدیم و تخت بغل دستیش که او هم مادری بود که از شدت ورم کردن بیماری من اول نفهمیدم زن است یا مرد و همه اش فکر می کردم که تا صبح زنده نمی ماند از بس که حالش بد بود و در آن حال بدش حال مادر مرا می پرسید و آخری هم وقتی او در آی سی یو بود و بخشی در بیمارستان و بخشی خارج از بیمارستان برگزار شد. نمی دانم این حجم از غم و ناراحتی که سعی می کنم کتمانش کنم یا فراموشش کنم کی به اعصابم فشار خواهد آورد و کی بیمارم می کند.
این از دست دادن عزیزترین ها یک حسن هم دارد. این که دیگر هیچ چیز از دست دادنی برایت این قدر ها ناراحت کننده و شوک آمیز نیست. راحت تر می توانی از دیگران بگذری نه گذشتن به معنی بخشش، عبور کردن و متوقف نشدن، دیگر دلخوری ها بزرگ برایت معنا ندارند. حتی در این روزها که ناراحت می شوم و از دستم ناراحت می شوند هم خیلی برایم مسئله ای ندارد، خیلی عادی با همه چیز برخورد می کنم. جوری که خودم از خودم تعجب می کنم که این قدر ها بی خیال و بی تفاوت و بی احساس نبودم. ولی راحت تر می شود حذف شد و حذف کرد.
این قدر از اولین پنجشنبه سال گذشته با او خاطره دارم که نمی دانم چگونه هنوز زنده و سرپا هستم.
پسا نوشت: می دانم این پست هم مثل پست های قبلب سراسر غم و غصه است ولی مادر از دست داده را چاره ای جز این نیست.