حریق آفرینشی به هیزم تر نبودم
- ماشینتو کجا گذاشتی؟
- همون جای همیشگی.
- نه اون جا نیست من که ندیدم.
- من که همون جا گذاشتم، مگه دزدیه باشنش.
- بیا دم پنجره به من نشون بده ماشینتو کجا گذاشتی؟
- بابا اونهاش من دارم میبینمش همون جای همشگیه دیگه.
- پس من چرا ندیدمش؟ خب اینجوری نمی تونم ردیابیت کنم
- ایمیلای فلانی رو چک کردی؟
- نه چک نکردم.
- فلان ایمیلی که از طرف فلانی به فلان کس فرستادی، تو فایلی که اتچ کردی چرا فلان چیزو اشتباه نوشتی؟
- چه جالب
- اگه لازمه اصلاحش کن دوباره بفرست.
-؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- مقاله ام ریجکت شد.
چند ساعت بعد
- من هر چی ایمیل فلانی رو چک می کنم نظر داورا برای مقاله ات رو پیدا نمی کنم.
- ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سالیان دور
- اون قطعاتی که آزمایش کردی رو میدی به م فردا ببرم به فلان شخص نشون بدم.
- باشه ولی خودمم می آم که اگه توضیحی لازم بود بدم.
- نه ولش کن پشیمون شدم
- (لبخند ملیح)
- چه خبر از اخبار سیاسی؟
- آمریکا ....، توافقات .....، ترکیه..........، سوریه................، روسیه............
چند ساعت بعد پیش فلانی ها:
همه اخباری که برایش گفته اند با قیافه خودم اخبارو پیگیری می کنم.............
-؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- الو سلام. زنگ زدم بگم فلان پروژه رو موفق انجام دادم
- تبریک میگم. موفق باشی
چند روز بعد
- اون پروژه ام که موفق شد، بخشی از کار فلانی رو گذاشته بودم توش. حالا بیچاره هر جا پروژه خودشو میبره میگن نه این کار تو نیست فلانی این پروژه رو انجام داده.
- آخی بیچاره فلانی
- من یک روز (؟) عذاب وجدان گرفتم که این کار رو کردم. همش او یک روز اعصابم خورد بود و گریه هم کردم، و به هیچ کاری نرسیدم.
- ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- می خوای ماشین بخری؟
- آره ماشین خیلی اذیتم می کنه. هم به خرج افتاده بدتر از اون وقت نداشته امو هی میگیره.
- نگفته بودی اینقدر پول داری که ماشین بخری؟
- نه بابا این قدر ندارمو یه خورده خودم دارم، یه خورده هم می خوام از بابام قرض بگیرم، هنوز چند میلیونی کم دارم.
روز بعد
- ماشین خریدی؟
- نه وقتشو ندارم برم دنبالش در ضمن هنوز پول کم دارم.
چند روز بعد
- بیا در مورد ماشین خریدن تو حرف بزنیم.
- ولش کن من الان نه وقتشو دارم برم دنبالشو هم پولم کمه.
- بیا برو وام بگیرم.
- وقت ندارم برم دنبال کارای وام، تازه اصلا دوست ندارم درگیر وام بشم وقتی کار مشخصی ندارم و نمی خوام ذهنم درگیر مسائل مالی و دو دو تا چهارتا کردن مالی بشه
- بدون وام که نمیشه زندگی کرد من خودم الان نزدیک ... میلیون در مه پول وام میدم.
- من دغدغه هام زیاده نمی تونم همش نگران این باشم که وام این ماهو چه جوری پرداخت کنم.
چند روز بعدتر
- ماشین چی شد؟ گرفتی؟
- نه بابا فعلا منصرف شدم.
- بیا بریم با هم برات ماشین بگیریم.
- به پیر به پیغمبر الان دیگه نمی خوام ماشین بگیرم. غلط کردم. جو گیر شدم تصمیم گرفتم ماشین بخرم. (به گور خودم خندیدم، غلط کردم. خدایا توبه)
پسا نوشت:
همون جکه که می گفت من دیگه تصمیم گرفتم تو زندگی خودم دخالت نکنم چون دیگران دارن زحمتشو می کشن.
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت
فرشته ای ست که پرهای دیگری دارد
به نام مرگ، گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد
همیشه بارِ دعا، میوه ی اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد
هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خون جگرهای دیگری دارد
تو کوله بار، سبک کن که پشت مه گویند
پل از تو درّه خطرهای دیگری دارد
تو خواب رفته ای و جز تو نیست در اتوبوس
و جاده کوه و کمرهای دیگری دارد
تویی و همسر تو، کودکان تو آن جا
همان پدر که پسرهای دیگری دارد
چه دعوتی ست که امروز میز صبحانه
شراب ها و شکرهای دیگری دارد
انار هست ولی دانه هایش ازنور است
شراب نیز اثرهای دیگری دارد
فرشته آمده تا پیش خدمتت باشد
اگر دل تو نظرهای دیگری دارد
ولی دعای من این است تو خودت باشی
در آن جهان که دگرهای دیگری دارد
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دری ست که درهای دیگری دارد
انسان بی گذشته ی تنها فقط همین
از خود شروع می شود -از چند نقطه چین-
انسان کوچک ِ «بی از این پیش» ، سطرسطر
آهسته می رود به سوی «هرچه بعد از این»
در فکر یک مکعب تاریک و کوچک است؛
انسان بی طبیعت، بی خانه، بی زمین
انسان ِ عینک و چمدان و کتاب و کفش
بی دست و پا و چشم و دهان، بی جهان و دین
انسان ِ قطعه قطعه ی بی هیچ خاصیت
انسان ِمنقطع شده از نون و آ و سین
انسان منبسط شده و منقبض شده
انسان ِ هی به فکر خود ، آرام و خشمگین
انسان لحظه لحظه فرو رفته توی خود
روزی سقوط می کند آنسوی نقطه چین
شبیه تو پرنده ای که میرود به سمت خورشید
شبیه من ترانه ای میان شعله های تردید
نشسته ام به انزوا به رنگ و بوی بی پناهی
به خلوتم نمیرسد حضور روشن پگاهی
نشسته ام به انزوا به رنگ و بوی بی پناهی
به خلوتم نمیرسد حضور روشن پگاهی
غزل نشد خیال من جنون من نگفته باقیست
چه ترسم از ستیز شب که صلح سینه ام چراغیست
شبانه ی بی صدائیست ترانه ای بی تو دم نمیزند
به ساعت بی حواسم ببین که عقربه قدم نمیزند
بخوان که با صدای تو جوانه میزند سرودم
حریق آفرینشی به هیزم تر نبودم
من ایستگاه آخرم عبور آخرین قطاری
در امتداد ساقه ام تو ارتفاع بی مهاری
قلمروام تویی بمان که این سرای بی سرانجامیست
عبور گیج قاصدک همان حمل بی پیغامیست
پسانوشت:
شعر و من و حال بدم.
سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِک َ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِک َ مَسْفُوحٌ ،
سلام کسیکه قلبش ازمصیبت تو جریحه دار، و اشکش به هنگام یادتو جارى است،
سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ ،
سلام کسیکه دردناک وغمگین وشیفته وفروتن است،
سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ ، لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّیُوفِ ،
سلام کسیکه اگرباتو درکربلا مى بود، باجانش دربرابر تیزىِ شمشیرها ازتو محافظت مى نمود،
وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ ، وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْک َ ،
و نیمه جانش رابه خاطرتوبدست مرگ مى سپرد، و در رکاب تو جهاد میکرد،
وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَیْک َ ، وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ،
و تورابرعلیه ستمکاران یارى داده، جان وتن ومال وفرزندش رافداى تو مى نمود،
وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِک َ وِقآءٌ ،
و جانش فداى جان تو، و خانواده اش سپربلاىِ اهل بیت تومى بود،
فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ ،
اگرچه زمانه مرابه تأخیر انداخت، ومُقدَّرات الهى مراازیارىِ تو بازداشت،
وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَةَ مُناصِباً،
ونبودم تا با آنانکه با تو جنگیدند بجنگم و با کسانیکه با تو دشمنى کردند خصومت نمایم،
فَلاََ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً ، وَ لاََبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ،
(درعوض) صبح وشام برتومویِه میکنم، و به جاى اشک براى توخون گریه میکنم،
حَسْرَةً عَلَیْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً ،
از روى حسرت و تأسّف و افسوس برمصیبت هائى که برتو واردشد،
حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ ،
تا جائى که ازفرط اندوهِ مصیبت، وغم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم،.
پسانوشت:
بدترین حالتی که آدم می تونه داشته باشه اینه که رو مرزهای بین حق و باطل راه بره. یا باطل باطل باش، یا حق حق، مرزها خطرناکند خیلی خطرناکند، چون احتمال خوردن حق مردم روی این مرزهاست.
چرا باید یه عده به جای این که آدم ها را با مبانی و اصول بسنجن، تمام اصول و مبانیشون میشه اون آدم ها و این قدر هم اصرار دارن بر رفتارشون. خسته می کنن آدم رو. آدم رو تا قعر زمین می کشن پایین. بال پرواز آدم رو می چینند. ارتباط با این آدم ها و هم کلامی باهاشون کلی از وقت آدم رو می گیره، بعضا سال ها و تو هیچ تأثیری نمی تونی بر اون ها بذاری چون گندم ری رو می بینن. واقعا باید این قسمت رو ازامام حسین درس گرفت، اون ها رو نصیحت کرد ولی جواب نگرفت،دیگه رو نصیحت کردنشون پافشاری نکرد.
چقدر دین تحریف شده، از دین یک پیامبر گوگولی برامون گذاشتن که فقط مهربون بود و ما فقط باید رحمانیت رو ازش یاد بگیریم در صورتی که جنگ با دشمنان، قاطعیت و جدیت بر حق رو همین پیامبر مهربان آموزش داده. وقتی امام خمینی تو کمتر از 30 سال این قدر تحریف میشه ببین پیامبر چقدر تحریف شده.