دوست عزیزی این رو به مناسبت سالگرد قمری مادر برایم فرستاده بود:
هفت و چهل و سال و سالگرد و ...
چه شمسی حساب کنی چه قمری..
چه فرقی داره!
وقتی نباشه چه یه روز چه هزار روز
دل آدم یه تیکه ازش کنده شده
بی دل شده
دلی که یه تیکه ازش کنده بشه که مثل دل های دیگه دل نمیشه
چی دارم میگم
ادم باید بی دل باشه
داشتن دل که هنر نیس
باید بسپریش به صاحبش
اگر این دنیا ازش گذشتی و دادی به صاحبش هنره
هر چی شکسته و تکه پاره تر عزیزتر
کجا بودم
اره از روز و ماه و سال میگفتم
اینا همش بهانه اس برای من و امثال من که بگیم دوست عزیزم دردتو درک میکنم و از خدا برای قلب مهربونت ارامش میخوام و برای تکه ای از قلبت که کنده شده و به سمت خدای خودش مهاجرت کرده بخشش و امرزش میطلبم.
پ.ن: نمی توانم خودم بنویسم. از این روزها، از آن روزها. دچار یک جور حالت قفل شدگی هستم. خدا کند تا هفته دیگر زبانم باز شود. بنویسم. شاید لازم است یکی بیاید بزند توی گوشم، تا از این حالت خیرگی و بهت زدگی خارج شوم و بنویسم. همه اش را بنویسم. شاید از این حال خلاص شوم.
خیلی وقت است می خواهم بنویسم. ولی جه جیز را نمی دانم. این قدر این مدت اتفاقات مختلف افتاده که یک جورهایی قفل شده ام. یک جورهایی از موج حوادث آچمز شده ام. یک جورهایی ناامید و بی دغدغه و بی آرزو. یک جورهایی عنان همه چیز را زا کف داده. دیگر جوری شده که برای هیچ چیز تصمیم نمی گیرم. شهرستان که برای فوت عمو رفته بودم عده ای بودند که همش در مورد دعا کردن و اجابت نشدن حرف می زندند و همه اش می گفتند دیگر دعا نمی کنیم و من که خودم هم قاطی کرده ام در این بخش نمی دانم باید چه می گفتم، می دانم وظیفه ام بود که از دعا کردن و احابت در نوع دیگرش غیر از آن چه ما می خواهیم صحبت می کردم ولی چیزی که خودم هم دچارش بودم مرا به سکوت وا داشت. از خودم دلگیرم. یکی می گفت اتفاقات بعدی حتما بدتر از اتفاقات قبلی خواهند بود، چون قبلا آدم ها به دعا ایمان داشتند ولی الان دیگر دعا کردن را کنار گذاشته اند و همان حوادث هم که دعا کردن مانع رویدادنشان بود هم روی خواهد داد. راست می گفت.
حجم اتفاقات و ریدادهای جهانی، اتفاقات داخلی و و حوادث اطراف و درگیری های شخصی به قدری زیاد است که قدرت تمرکز کردن را از دست داده. نمی دانی که باید حواست به دنیا و تحولاتش باشد، یا حواست به معضلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی داخلی، فکر اقتصاد و حل معضلات اقتصادی، کار علمی و فنی و کمک به رشد تکنولوژی، یا رتق و فتق و امورات شخصی و خانوادگی، ....... حتی فرصت فکر کردن به خدا و توحید و خلقت را هم از دست می دهی. یک جورهایی همه چیز به هم پیچیده است و هیچ سازماندهی وجود ندارد. همه اش یاد ایستاده در غبار و حاج احمد متوسلیان می افتم. یاد جگر داشتنش، یاد سرسخت بودنش، یاد اینکه اگر بود الان چقدر الگو بود، چقدر وجودش این روزها کl است. می گویند برخی از اعضای نظام مقدس ترتیبش را داده اند. اسرائیل حاضر بوده است معاوضه اش کند، کلی حزب الله امتیاز و گرو و اسیر و غیره گرفته است و لی عده ای جاه طلب وطنی نمی خواسته اند برگرد و حاضر به معامله برایش نشده اند. خیلی دردناک است.