کسوف دل

کسوف دل

ساده‌تر بگویم/ اهل کوچه‌های خاکی ترانه نیستم/ با دقایق وجود،‌ساعت دلم تکان نمی‌خورد/ دارم از خودم ناامید می‌شوم/ قد حرف‌های عاشقانه نیستم!/ من قیافه‌ام به عاشقان نمی‌خورد/ سال هاست فکر می‌کنم/ من که راسخ و دقیق/ چون عمود خیمه‌گاه شرک/ با ستون لشکر یزید ایستاده‌ام/ کی شهید می‌شوم؟/

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو جان و جهانی کریما مرا
چه جان و جهان از کجا تا کجا
که جان خود چه باشد بر عاشقان
جهان خود چه باشد بر اولیا
نه بر پشت گاویست جمله زمین
که در مرغزار تو دارد چرا
در آن کاروانی که کل زمین
یکی گاوبارست و تو ره نما
در انبار فضل تو بس دانه هاست
که آن نشکند زیر هفت آسیا
تو در چشم نقاش و پنهان ز چشم
زهی چشم بند و زهی سیمیا
تو را عالمی غیر هجده هزار
زهی کیمیا و زهی کبریا
یکی بیت دیگر بر این قافیه
بگویم بلی وام دارم تو را
که نگزارد این وام را جز فقیر
که فقرست دریای در وفا
غنی از بخیلی غنی مانده ست
فقیر از سخاوت فقیر از سخا


خودت می دانی زندگی برای تو سخت است و خواهد بود. خودت می دانی که سال هاست باید برای به دست آوردن کوچکترین چیزها خیلی تلاش کنی و برای هر چیز کوچکی که دیگران به راحتی به دست می آورند یا دارند تو خیلی مبارزه کنی و بکوشی و سختی بکشی. خودت قاعده حاکم بر خودت را می دانی و قبول کرده ای. 
خودت می دانی وقتی هر چی تلاش می کنی نمی شود، هر چقدر مبارزه می کنی شکست می خوری، خودت می دانی که همه این تلاش ها و مبارزات و سختی ها کی جواب می دهی، شرایط چگونه باشد به نتیجه می رسد، ولی باز هم هر بار غبار نسیان تمام وجودت را فرا می گیرد. باز هم روز از نو و روزی از نو، باز هم به نقطه ای می رسی که خودت را بیچاره می بینی، خودت را خسته می بینی و آن جاست که به همان نقطه برمی گردی، به همان نقطه ای که فراموش شده بود، به همان نقطه ای که راه حل همه اش است ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۶
زهرا

در شب تجرّد محض

شب بی زمزمه

تو را می شنوم

/ و تنفس آسمان را

/ و خواب برگها

در شب سکوت 

تو را می شنوم

/ و حیرت پنجره

/ و ارتعاش نسیم را

که به ناگهان

/ فرا می گیرد

/ تمام مرا

در شب تعجب

در شب شگفتی

تو را می شنوم

و صدای پای عمر را که می گذرد

و بوی مرگ را

/ که پیش می آید

و در این هنگام

حسرت درختی است

/ خشک و بی برگ

و شب با اندوه برقرار می شود

و من می شنوم

/ تو را و گریه های دلم را

دیگر سخنی نیست

/ و نه حتی شعر

و من در خلأ گم می شوم

/ که کناری ندارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۰
زهرا