کسوف طولانی دل
سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ق.ظ
عزیزِ آن که بی خبر به ناگهان رود سفر
چو ندارد دیگر دلبندی،
به لبش ننشیند لبخندی
پسانوشت: ترافیک شدید یکشنبه و باران و باران و باران که داغ مرا تازه کرد، خیلی تازه کرد.
یاد آن کسی که شب قدر روی صندلی عقب نشسته بود و در مورد همه چیز حرف زد و رنگ قهوه ای لباسش و دست هایش، و لحظات دردناکی که ناگهان دیگر صدایش از صندلی عقب نیامد و آن متروی لعنتی. یاد انگشتان زخمی اش، و شعفش در بیمارستان که به طور شگفت انگیزی زخم دست هایش چند روزه خوب شدند بعد از یکسال. و او که همه آرزویش خوب شدن دست هایش بود.
........................................
........................................
........................................
۹۴/۰۸/۱۲