کسوف دل

کسوف دل

ساده‌تر بگویم/ اهل کوچه‌های خاکی ترانه نیستم/ با دقایق وجود،‌ساعت دلم تکان نمی‌خورد/ دارم از خودم ناامید می‌شوم/ قد حرف‌های عاشقانه نیستم!/ من قیافه‌ام به عاشقان نمی‌خورد/ سال هاست فکر می‌کنم/ من که راسخ و دقیق/ چون عمود خیمه‌گاه شرک/ با ستون لشکر یزید ایستاده‌ام/ کی شهید می‌شوم؟/

کو آن خدای تازه و زیبای عاشقان

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ
برنامه ریزی و آینده نگری بعضی وقت ها بسیار دردآور می شود. اولش همه داده ها را می گذاری روی میز، فقط کافی است تحلیل دقیقی از گذشته و خاطرات و اتفاقات داشته باشی، آن وقت است که با داده های موجود شروع می کنی برنامه ریزی کردن که فلان کار در فلان وقت و فلان جور انجام می شود. با داده های طبیعی که داری همه چیز درست است و همه محاسبات دقیق هستند و خلل ناپذیر. مصمم و با اراده شروع می کنی به انجام برنامه ها و پیشبرد اهداف. ناگهان آن لحظاتی که تو فکر می کردی آرامش را دیگر حاکم کرده ای و همه چیز درست در جای خودش پیش می رود، طوفان اصلی رخ می دهد و همه آن چه آرامش فرض می کردی می شود آرامش قبل از طوفان. می شود یک حادثه، یک از دست دادن، یک خراش روح و هر چه که بخواهی اسمش را بگذاری. برنامه ریزی هایت همه اش می شود کشک، همه چیز به هم می ریزد. مثل ساختمانی که می سازیش و ناگهان یک طوفان همه اش را فرو می ریزد و تو گنگ و گیج و با دهانی باز بر خرابه های آن چه ساخته بودی می نشینی، اولش سعی می کنی معادلاتت و محاسباتت را یک بار، دو بار، ده بار در ذهنت مرور کنی تا ببینی کجا اشتباه کردی و وای از آن روز که اشتباهی نیابی و آن وقت سست می شوی و اعتمادت به خودت را از دست می دهی، دیگر قدرت تصمیم گیری برای هیچ پدیده ای را نخواهی یافت و فقط دنبال مامنی برای آرمشت هستی حتی اگر همه ی آن چه را داری از دست بدهی. ابزار و دیگران را به چشم آن هایی می بینی که بزودی از دست می روند، و همه چیز را بدون حضور آن ها تصور می کنی، اگر جایی ردپایشان را ببینی و وابستگی در خودت نسبت به آن ها پیدا کنی، دیگر برایش برنامه ریز نمی کنی، همه اشان را قطع می کنی. تمام روابط و وابستگی ها را در خودت حداقل می کنی و دائم تصور می کنی که بدون آن چیزها یا کسان باید مشکلاتت را حل کنی، دائم بی تفاوت تر می شوی که از دست دادنشان را بتوانی تاب بیاوری، همه اش می شوی خودت و خودت و همه چیزت وابسته به خودت می شود. تمام مهارت هایت را زیاد می کنی، از همه حوزه ها سر در می آوری و کمک و نیاز به دیگران را از زندگی ات حذف می کنی و به دنبالش خودشان را. دیگر راحت در مورد از دست دادنشان و نبودنشان حرف می زنی.  می شوی مرده ای متحرک در میان جمع. آن قدر توانمندی هایت زیاد می شود که گاهی دیگران تعجب می کنند، خیلی ها به تو تکیه می کنند و برای رفع نیازشان سراغت می آیند. اما تو دیگر کمک گرفتن را فراموش می کنی، احساس نیاز به دیگران در تو از بین می رود. و این یعنی مرگ تدریجی، این یعنی هضم در خود، و این یعنی ناامیدی.


پسانوشت: 

جان شما جهان شما دست دوم است
تصویرها در آینه ها دست دوم است

بوی نمور کهنگی و نم گرفتگی
پیچیده است، بس که هوا دست دوم است

در روزنامه ها خبری نیست، هرچه هست
یا راست نیست، وَ یا دست دوم است

تا نور آن به ما برسد کهنه می شود
خورشید آسمان شما دست دوم است

کالای تازه ای هم اگر دارد این جهان
تا می رسد به بندر ما دست دوم است

کالای این خرافه فروشان نوگرا
با آنکه هست تازه نما، دست دوم است

گفتی چرا دعا به اجابت نمی رسد؟
زیرا که دستهای دعا دست دوم است

کو آن خدای تازه و زیبای عاشقان؟
آه این خدایتان به خدا دست دوم است!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۴
زهرا

نظرات  (۱)

برنامه ریزی کن تا طبیعت برات همه جور شعبده بازی واسه بهم  رو کنه
پاسخ:
به قول دکتر شهریاری خباثت ذاتی اشیا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی