باز هم سلمان
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ
در شب تجرّد محض
شب بی زمزمه
تو را می شنوم
/ و تنفس آسمان را
/ و خواب برگها
در شب سکوت
تو را می شنوم
/ و حیرت پنجره
/ و ارتعاش نسیم را
که به ناگهان
/ فرا می گیرد
/ تمام مرا
در شب تعجب
در شب شگفتی
تو را می شنوم
و صدای پای عمر را که می گذرد
و بوی مرگ را
/ که پیش می آید
و در این هنگام
حسرت درختی است
/ خشک و بی برگ
و شب با اندوه برقرار می شود
و من می شنوم
/ تو را و گریه های دلم را
دیگر سخنی نیست
/ و نه حتی شعر
و من در خلأ گم می شوم
/ که کناری ندارد
۹۴/۱۱/۰۳