کسوف دل

کسوف دل

ساده‌تر بگویم/ اهل کوچه‌های خاکی ترانه نیستم/ با دقایق وجود،‌ساعت دلم تکان نمی‌خورد/ دارم از خودم ناامید می‌شوم/ قد حرف‌های عاشقانه نیستم!/ من قیافه‌ام به عاشقان نمی‌خورد/ سال هاست فکر می‌کنم/ من که راسخ و دقیق/ چون عمود خیمه‌گاه شرک/ با ستون لشکر یزید ایستاده‌ام/ کی شهید می‌شوم؟/

تمام هفته قبلم تا شب عید فطر به گریه گذشت، بازدهی کاری زیر 20 درصد. چون می دانستم شرایط  در هفته بعد همچنان ادامه خواهد داشت از همان هفته قبل تصمیم گرفتم که به بهانه مراسم سالگرد مادرم یک هفته خانه نشینی اختیار کنم. خواندن کتاب حال خوب کن دخنر شینا بعد از مدت ها و کمی هواخوری در روزهای تعطیلات و دور بودن از فضای درس و دانشگاه و حواشی آن خیلی حالم را خوب کرد. اما باز هم شنبه صبح و آن کلاس اعتقادی اجباری که قرار بود سه روز در آن شرکت کنم و وقتی دیدم با نگهبانان مرا به کلاس فرستاده اند جوری حالم را گرفت که سهمیه یک هفته ام تامین شد. هنوز که هنوز است باورم نمی شود این طور به تریش قبایم برخورده باشد اینقدر که تا دو سه ساعت با قیافه وحشتناک گریه می کردم. همین که نشستم و وضعیت را دیدم بلند شدم و فرار را بر قرار ترجیح دادم. من دیگر آدم ماندن و تحمل کردن نیستم. رها می کنم و می روم. این ایام خیلی چیزها را رها کردم و که روزگاری برای نگه داشتنشان هر تلاشی می کردم. خیلی از روابط و دوستی ها، حتی خیلی از افکار و اندیشه ها و حتی عادات. شاید از کم صبری است یا شاید به سن مربوط باشد. دیگروقتی 30 را رد می کنی خودت می دانی هر کاری بکنی و یا هر چیزی به دست باوری دیگر تا انتها و آخرش با توست. دیگر بیم طرد شدن و مورد مواخذه قرا گرفتن را نداری. شاید فرق ما با زن های نسل قبلی امان این بود که فقط می خواستند باشند، در اجتماع باشند و برای یک هویت خوار و ضعیف اجتماعی هر خفت و حقارتی را تحمل می کردند. ولی نسل جدیدتر ها شاید کمتر این طورن. یا شاید جامعه آماری و نمونه کوچکی که طراف من اند کمتر این گونه اند. دیگر به دنبال آن سهم نداشته از اجتماع مردان و به چنگ آوردن بخش کوچکی از آن با هزار منت و اما و اگر نیستند. کاش اینقدر آزادی اجتماعی بود که می شد رفت دنبال رویاها و آرمان ها. داشتم می گفتم من آدم ماندن نبودم که اگر قبول به ماندن می کردم باید تا آخرش هرگونه حقارتی را به دوش می کشیدم. من آدم بحث کردن و لجبازی کردنم. آدم پافشاری کردن رو حرف خود مگر تا جایی که بفهمم اشتباه می کم و یا دایره اطلاعاتم کم بوده. آن جا دیگر واقعا از آن قله غرور حاضرم پایین بیایم و حتی تر حاضر به اعتراف به اشتباهات هم هستم. ولی نمی دانم واقعا تا کجا قدرت مقابله را خواهم داشت. به ترک تحصیل در دقیقه نود و به ترک کار و خانه نشینی و افسرده شدن هم فکر کردم.
در یکسال گذشته که این حجم از دست دادن ها را داشتم، دیگر خیلی از تلاش ها و روزمرگی ها برایم بی معنی و بی ارزش شده و این رها کردن و رفتن راحت تر.
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۰
زهرا

نظرات  (۱)

نون تو چیزی نبود که ما براش مبارزه کردیم. الانم افتادیم به رها کردن. از اونهمه شور و شوق فقط گاهی و چند دقیقه ای وقتی می بینیم یکی که نباید جایی باشه اما هست بر می گرده. اما واقعیتش هر چقدر هم می موندیم چیزی جز اعصاب داغون نمی ماسید پس راحت برو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی