باور2
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ
یعنی عاشق هممونم. معلوم نیست ما متعلق به کدوم روزگارانیم. همه احساس می کنیم ذخیره ای هستیم که قراره یه روز ظهور کنیم و جامعه و جهان رو از فقر و فلاکت و بدبختی نجات بدیم. هممون یه حس بیشتر فهمی و درست فهمی داریم، بقیه بیسواد و نفهم و بی بصیرت اند. این روزها همش به خانواده وزیری در معمای شاه فکر می کنم. قشر روشنفکر و روایت کننده تاریخ که خودش هیچ نقشی در تحولات و اتفاقات روزگار ندارن، ماکزیمم در گلخونه خونه اش می شینن آهنگ بنان و غیره گوش میدن، چای می خورن و غمگینی می کنن. دقت که می کنم می بینم خودمم همین ام. کلی تحلیل و راه حل و مطالعه فقط برای رسوب شدن در ذهن و مغز و نهایتا انتقاد در جمع اطرافیان. حتی جرات انتقاد به دست اندرکاران و مسئولین رو نداریم. هممون منتظریم یک روزی که روز خاصی هست همه از خواب غفلت بیدار شن و بفهمن که ما چقدر آدم های فهمیده ای بودیم و وقتی اونا چیزی نمی فهمیدن ما می فهمیدیم. مشکل اونجاست که هنوز باور نکردیم که ما قرار نیست دنیا رو عوض کنیم، سیر تحولات دنیا داره اتفاق می افته چه ما باشیم چه نباشیم، چه پرچم دست ما باشه چه نباشه، هدف از خلقت اینه که در سیر تحولات دنیا و نسیم هایی که می وزه تو خودت رو رشد بدی و در معرض اون نسیم باشی. کربلا خواهی نخواهی اتفاق می افتاد، برد با کسی بود که خودش رو در مسیر قرار داد و به کربلا رسید.......
۹۵/۰۹/۱۳